به خانه رسیدم. دستور صادر شد: پ.ن: - معلم چو کانونی از آتش است همه کار او سوزش و سازش است
برویم خانه یکی از اقوام نزدیک که خانه شان را تکمیل کرده اند و کادو ببریم.
رفتیم و رفتیم تا اینکه رسیدیم. در زدیم. چون هنوز اف اف کار نمی کرد.
در را باز کردند. پس از سلام علیک و خوش و بش و عرض تبریک؛ وارد شدیم.
مشغول صحبت بودیم از اوضاع زمین و مسکن و ... گفت اوستا مشغول نصب شیرآلات طبقه فوقانی است.
گفتم سری بزنیم ببینم چه خبر است و تنها نباشد.
سلام کردم. لوله کش سرش را بلند کرد و جواب داد.
خواستم بگویم خدا قوت که گفت به آقای فلانی چطورید؟
من ماندم و علامتهای سوال دور سرم؟؟؟؟
کمی بر چهره اش زوم کردم. نامش بی اختیار بر زبانم آمد. آقای اکبری؟ شمایید؟ مات و مبهوت بین زمین آسمان ماندم.
خدا یا! درست می بینم؟ او سه سال دبیرم بود.
گرم در آغوشش گرفتم. ولی او اکراه داشت با لباس کار...
دوست داشتم زمین ببلعد مرا. کاش جای دیگری او را می دیدم. گفتم شما کجا اینجا کجا؟؟؟
گفت: روزگار است دیگر.
کت را در آوردم و آستین ها را بالا زدم. دوباره شاگردی اش را کردم. هر چند ابا داشت اما متاسر می شدم از اینکه او کار کند و من نظاره کنم.
دست هایش پینه بسته و زبر بود.
پرسیدم مگر درس نمی دهید. پاسخ داد: چرا. فردا صبح کلاس دارم.
تا آخر که صحبت می کردیم. مثل آنروزها شاد و بشاش بود. شاید در دل غم داشت اما دم نمی زد. همین است صفات شیعهء علی(ع):
سرورش در چهره اش و اندوهش در قلبش است.(بشره فی وجهه و حزنه فی قلبه) اندوهش بی پایان و همتش بی کران است.(طویل الغم و بعید الهم) در کمبودهای مادی اش شادمان است.(مسرور بفقره) بلا هایش فراوان و شکوه هایش کم است(کثیر البلوی و قلیل الشکوی) و در زمین تلاشگر است.(ساع فی الارض) بحار الانوار 2/67
نه از کس امید و نه از کس هراس نخواهد به جز دیده حق شناس